۱۳۹۱ اسفند ۲۵, جمعه

نترسیدم و ...این خود بسی ترسناک است!

هنوز هم هرچند اختلاف دمای امروز تهران و استکهلم چیزی بیش تر از 10 درجه بود،من معتقدم که پارک ملت "گاهی"شبیه اسکاندیناوی است!
حرف زدن بی پروا از تجربه هایی که وقتی تجربه شان میکنی..پروا داری..تنها پروا و ترس..اما ماجراجویی تنها نیرویی است که جلو میبردت..و تو تجربه ها را مند میشوی!

حالا پسرک ما را تجسم میکند؟!
من ..من ارضا شده چه شکلی است..بار ها فکر کرده ام کاش آینه روبرویم بگذارم!
پدرش گفته،او برای اینده اش هیچ برنامه ای ندارد!ترسیدم..یعنی به من هم میتوانند به همین بهانه ها زن ندهند..من هیچ برنامه ای ندارم،نه برای آینده ام و نه حتی برای گذشته ام..یادم میرود!اصلا یادم نمی اید، از هیچ چیز مطمئن نیستم ..چه طور بگویم..مثلا فکر میکنم یک کارهایی را نکرده ام در حالی که انگار کرده ام و به عکس!شاید به خاطر پارازیت هاست و نمیدانم که ایا بستن وی پی ان ها به سقط جنین و باردار نشدن زود هنگام ام ارتباطی دارد یا نه!!!

فکر نمیکنم دو قطبی باشم،یعنی حداقل از نوع حاد و غیر قابل کنترلش نیست،حیف که از هیچ نوع دکتری خوشم نمی اید وگرنه پیش یک روانپزشک شان میرفتم و ازش میپرسیدم چه قدر از چیزهایی که میبینم واقعیت دارد!
اما حتی اگر دوقطبی نباشم ثبات شخصیتی ندارم..البته فکر میکنم انهایی مثل من با شخصیتهای هیجانی!نمیتوانند زیاد قابل پیش بینی باشند،حتی برای خودشان!

از آن گشت ارشاد لعنتی که توی سفره ی پیکنیک ادم هم میریند متنفرم..از این همه تجاوز روزمره به همه چیز و همه جایمان متنفرم..و اینکه سکوت واقعا راه ماست؟
نمیدانم باید بروم و به خاتمی رای بدهم یا نه!!
اگر خاتمی کاندید نشود چه!؟..باید رای بدهم!؟..پس این روزهای وحشتناک..آن امیدی که خاک کردیم..انهایی که مردند چه؟!
چه کار کنیم ما!؟..برای این مملکت چه کار کنیم؟!برای خودمان!؟برای آن بچه هایی که نمیزاییمشان چه کنیم!!؟!


خودم هم برایم عجیب است،یک جوری از آن موقع تا حاالا ازش میترسم..از اینکه شب بود و تاریک بود و ان تکه ی خوب و قشنگ پارک ملت بیشتر از هر ساعت دیگرش شبیه اسکاندیناوی بود و پلیس آمد..از دور آمد و اوضاع اصلا خوب نبود!
نمیدانم چه حالی بود..چه حالی داشتم..نترسیده بودم..از من برمی امد بترسم..بر می امد که نگران باشم..اما مثل انهایی بودم که فکر میکنند حسابشان پاک است..اما حتی اگر به استناد حساب پاک نترسی..باید به عدالت ایمان داشته باشی که نگران و دلشورناک نشوی..اما من که به عدالتی معتقد نیستم..من که فکر نمیکنم نشود بی دلیل آدم کشت..یعنی تا حالا یش که شده!!!
پس چرا نترسیدم!؟

اگر توی اسکاندیناوی بودی..بازهم هجرت سیاوش گوش میکردی و بلند بلند و فالش لای کلماتش فریاد میزدی..
اااخخخخرش یه رووووزی هجرت..در خوووونت رو میکوبه..تازه اووون لحظه میفهمییی همه اسمووون غرووووبه!