۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

جامعه ی ایده آل گوزنها!

چه طور باور کنم آخه ؟!خب معلوم است که ماهم همه با هم فرق داریم اصلا نگاه کنی میفهمی؟مگر نداریم گوزن زرد خاکستری آفریقایی شمالی ایرانی و هزار نزاد و گونه ی دیگر؟!مگر هزار مدل گربه توی این دنیا نیست؟!همه ی این نژادهابشان با هم فرق میکند همه ی اخلاقشان اصلا قیافه شان حالتهایشان،عادتهایشان،اصلا هم دلیل خاصی جز تفاوت رشته های نازک دی ان ای و این چیز ها نیست..همه اش فیزیولوژیکی است!اصلا اگر به همه چیز خیلی فیزیولوژیکی نگاه کنی بدجوری خوب آسان میشود به عنوان مثال امر مقدس عاشقی که اساسا هورمونی است!حالا این گوزنها نژاد دارند ما که اینترنت داریم،بمب اتم داریم،صلح جهانی داریم،چه میدانم ما که رهبری داریم،ما که دنیا را اداره میکنیم 2 تا 3تا نژاد مختلف نداریم؟!به جان خودم آدم ها همه شان از یک گونه نیستند،یعنی منظورم این است که همه یمان یک مدل حیوانی نیستیم،نمیدام دقت کردی یا نه،ولی پنجه هایمان فرق دارد،شکل پوژه ها و دندانهای نیش و رنگ پوست و خیلی چیزهای دیگرمان،گاهی فکر میکنم خب مشکل از همین نژادمان است!
شاید یک بخشی اش مال نزاد و اندازه ی پوزه ام باشد اما دیگر طاقت اینجا را ندارم،هر روزش بدتر میشود،احساس میکنم ایدز گرفته ام هپاتیت دارم در خطر بیماری قندم،ریه هایم دارد پودر میشود و سیاه،قلبم از تمام دریچه ها گشاد و زهوار دررفته شده،کبدم دارد میگندد و سرطان روده ی کوچک گرفته ام،استخوانهایم کرم گذاشته،آب مغزم خشک شده و دندانهایم از ریشه پوسیده و موهایم هر روز دسته دسته میریزد،پوستم محل اعراب جوشهای چرکی شده و دستهایم لرزش گرفته،و از جهات روحی و روانی تصورم این است که اوضاع بدی است،واقعا حتی از تصور فردا عاجز شده ام،چه برسد بخواهم برای خودم آینده ای ببینم یا هدفی تعیین کنم،احساس میکنم یک وضعیت بازنده-بازنده است و کم کم دارد باورم میشود 21 دسامبر دنیا از بین میرود،میترسم یکدفعه آزیر جنگ بشنوم و هیچ جوره هر چه قدر هر روز فکر میکنم نمیفهمم اقتصاد ما چه طور این طور ریدمان شد!!!
نمیدانم اگر همه ی این احوالات من هنوز هم نشانه ی افسردگی ناامیدی و بی انگیزگی نیست حالم را باید چه طور دیگری توصیف کنم!؟
همه چیز اینجا سیاسی است،لباس پوشیدن من هرصبح!!اینقدر برایم لباس پوشیدن سخت شده که اگر شب قبل آماده یشان نکنم و نگذارمشان روی صندلی فردا صبحش هیچ جوره به هیچ نتیجه ای نمیرسم و آخرش هم نمیتوانم بروم از خانه بیرون!
..کاش کاری ازدستم بر بیاید!حداقل بتوانم حیوان بهتری باشم..نمیفهمم مگر خب ماهم حیوان نیسیم؟!..هستیم دیگر مثل گربه سگ گوزن..جوجه تیغی خب توی جنگل آدم هم هست!

۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

لطفا با آلت خود وارد شوید.


اونقدری دیگه واسم سخت شده که ممکنه فردا از در خونه که بیرون میام سرم نکنم!اون مانتو و روسری ای که به زور تنمون کردن و حتی میخوان بچپونن بهمون که چه جوری و چه مدلی اش رو سرمون کنیم رو دیگه نمیتونم تحمل کنم.این فضای بینهایت جنسی این جامعه رو،این همه تناقض و این همه حقوق نابرابر،مردسالاری ریشه داری که حضور انسانیت و ادم را توی این جامعه به مسقره گرفته!بچه های ما توی مدرسه ها ،با تلویزیون، توی خانواده و زیر دست تربیت مادراشون به جای آدم بار اومدن فقط در تمام مدت برای تبدیل شدن به پسر ها و دختر های خوب تمرین میکنن،اینهمه جنسیتی کردن تربیت و نگاه ادم ها،نتیجه اش میشه حال بد من وقتی توی خیابون میرم و نمیتونم دیگه و نمیتونم راه برم!
..
میدونی بلند میشیم میریم پارک میشینیم تو اون هوای خنک قهوه ی خوشمزه میخوریم و با هم گپ میزنیم اما..اره که یک لحظه شبیه خارج میشه،شبیه آزادی،اما حتی اون موقع هم فقط شبیه اش شده نه خودش!حس میکنی نفس تنگیت رو وقتی سرت شرط میبندن زن!
..
راستم میگی اگر هنر اینه،باشه آقا ما تسلیم این کاره نیستیم،اما من نمیتونم تموم زندگیم یه شارلاتان باشم که بقیه بگن آرتیسته!نمیتونم دروغ و افاده بزنم رو دیوار گالری و ژست روشنفکری کمی چپ گرا به مژه هام بدم و یه مشت چرت و پرت یکه این فیلسوفا گفتن و باهاش گند زدن به تاریخ بشریت رو بلغور کنم!به خدا زندگی خیلی ساده است،خوب گفتی تو اون پیچ تاریک پارک ملت..ما ها، ما آدما یه سری تجربه ایم..منم میگم مگه چیکره ی بشیریت یک چیز از هم جداست؟..نه به خدا..یک موجودیت به هم پیوسته در طول زمان و مکان ه..ما ها محل ابراز بخش هیی از تجربه های بشریتیم هر کدوممون..!
..هزار بار در گوشت گفتم بیا ولش کنیم بریم..میخوام برم مراکش نمیدونم چرا؟..افتاده تو سرم..دلم یکمی رقص عربی و بازار های تو در تو و طاقی های کوتاه کاهگلی میخواد یکمی مرد سبزه و دخترای خوشگل و دریا..دلم سفر میخواد و این مراکش و کشور های عربی این مدلی انگار فقط معنیشون واسه من سندباد و هزار و یک شب و غیره است..!
دلم داستان میخواد..فکر میکردم چی میخوام؛راست گفتی اون روز هنوز زاید درست و حسابی از آب و گل در نیومدیم..جا باید بیافته ادم به این سادگی ها نیست.
اما میدونم که زندگی ادمیزاد بدون داستان جلو نمیره..و قصه گفتن و قصه شنیدن بهترین کار دنیاست..مگر بهتر از مادر بزرگ کسی روی زمین هست؟!و بهتر از مادربزرگ کسی قصه میگه؟!!
کاش امشب دم ایون بازم کنارت جا پهن میکردم و میخوابیدم..که اگه بودی..من یه ادم دیگه ای بودم!..هنوزم قد دنیا دوست دارم..مادر بزرگم!