۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

لطفا با آلت خود وارد شوید.


اونقدری دیگه واسم سخت شده که ممکنه فردا از در خونه که بیرون میام سرم نکنم!اون مانتو و روسری ای که به زور تنمون کردن و حتی میخوان بچپونن بهمون که چه جوری و چه مدلی اش رو سرمون کنیم رو دیگه نمیتونم تحمل کنم.این فضای بینهایت جنسی این جامعه رو،این همه تناقض و این همه حقوق نابرابر،مردسالاری ریشه داری که حضور انسانیت و ادم را توی این جامعه به مسقره گرفته!بچه های ما توی مدرسه ها ،با تلویزیون، توی خانواده و زیر دست تربیت مادراشون به جای آدم بار اومدن فقط در تمام مدت برای تبدیل شدن به پسر ها و دختر های خوب تمرین میکنن،اینهمه جنسیتی کردن تربیت و نگاه ادم ها،نتیجه اش میشه حال بد من وقتی توی خیابون میرم و نمیتونم دیگه و نمیتونم راه برم!
..
میدونی بلند میشیم میریم پارک میشینیم تو اون هوای خنک قهوه ی خوشمزه میخوریم و با هم گپ میزنیم اما..اره که یک لحظه شبیه خارج میشه،شبیه آزادی،اما حتی اون موقع هم فقط شبیه اش شده نه خودش!حس میکنی نفس تنگیت رو وقتی سرت شرط میبندن زن!
..
راستم میگی اگر هنر اینه،باشه آقا ما تسلیم این کاره نیستیم،اما من نمیتونم تموم زندگیم یه شارلاتان باشم که بقیه بگن آرتیسته!نمیتونم دروغ و افاده بزنم رو دیوار گالری و ژست روشنفکری کمی چپ گرا به مژه هام بدم و یه مشت چرت و پرت یکه این فیلسوفا گفتن و باهاش گند زدن به تاریخ بشریت رو بلغور کنم!به خدا زندگی خیلی ساده است،خوب گفتی تو اون پیچ تاریک پارک ملت..ما ها، ما آدما یه سری تجربه ایم..منم میگم مگه چیکره ی بشیریت یک چیز از هم جداست؟..نه به خدا..یک موجودیت به هم پیوسته در طول زمان و مکان ه..ما ها محل ابراز بخش هیی از تجربه های بشریتیم هر کدوممون..!
..هزار بار در گوشت گفتم بیا ولش کنیم بریم..میخوام برم مراکش نمیدونم چرا؟..افتاده تو سرم..دلم یکمی رقص عربی و بازار های تو در تو و طاقی های کوتاه کاهگلی میخواد یکمی مرد سبزه و دخترای خوشگل و دریا..دلم سفر میخواد و این مراکش و کشور های عربی این مدلی انگار فقط معنیشون واسه من سندباد و هزار و یک شب و غیره است..!
دلم داستان میخواد..فکر میکردم چی میخوام؛راست گفتی اون روز هنوز زاید درست و حسابی از آب و گل در نیومدیم..جا باید بیافته ادم به این سادگی ها نیست.
اما میدونم که زندگی ادمیزاد بدون داستان جلو نمیره..و قصه گفتن و قصه شنیدن بهترین کار دنیاست..مگر بهتر از مادر بزرگ کسی روی زمین هست؟!و بهتر از مادربزرگ کسی قصه میگه؟!!
کاش امشب دم ایون بازم کنارت جا پهن میکردم و میخوابیدم..که اگه بودی..من یه ادم دیگه ای بودم!..هنوزم قد دنیا دوست دارم..مادر بزرگم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر