۱۳۹۱ مهر ۲۶, چهارشنبه

سلف پرتره از تو و یک تو شات مدیوم از ما.

چند روزی میشود،فکر میکنم 3 روزی گذشته از آنوقتی که گفتم نمیتوانم بگویم و صبر کن تا بنویسم.نمیدانستم،مثل وقتهایی شده بود که می خواهی یک حرف مهمی بزنی و به تته پته می افتی،انگار میخواستم بیانیه ی زندگی ام را صادر کنم،انگار میخواستم حرفهایی بزنم که مجبور بودم پایشان بایستم و انگار میخواستم اعترافهایی بکنم که کسی تا به حال نکرده است.پس کمی ترسیده بودم انگار و کمی لرزیده بودم و کمی دستپاچه بودم وهمه اش به تو نگاه میکردم،همه اش چهره ات را میدیدم و ...این سلف پرتره ی تو است،این منم!
یک لحظه دنیا ارام شد درست بعد از تقاطع 16 آذر و خیابان انقلاب،باورت میشود که آنجا،آن نقطه ی زمین یک لحظه آرام شود؟!
اما نمیدانم چه شده بود!کنار تو راه میرفتم و کنار من راه میرفتی و انگار کنار خودم کنار خودت باشی،فکر میکردم چه طور بگویمت،چه طور بگویم که باور تو ،باور من شود،تا همین حالا هم چیززی به ذهنم نیامده،پس همون طور که هست میگویم.
کنار جوب لب خانه نشسته بودیم و روبرو یادم نیست،اما احساسم ترس بود،مثل همیشه احساس تفاوت،تفاوت از همه ی جهات ..تفاوت میکنی چون زنی و عادی بودن فقط مخصوص مردهاست!آدم بودن فقط مخصوص مردهاست.تفاوت میکنی چون حرف میزنی،تفاوت میکنی چون میخندی،نمیدانم چرا اما اصلا به در و دیوار این خیابانها و شهر نمی اییم،تفاوت میکنیم ،مثل گلهایی که به گلدان نمی ایند،یا زیادی درازند یا زیادی کوتاه،یا که گاهی مشکل از رنگ و گاهی از شکلشان است.تفاوت میکردیم لب جوب با همه..و خیال میکردیم تفاوت نمیکنیم با هم..تفاوت هم برای کردن است راستی مثل زندگی که آن روز داشتم فکر میکردم نه که قله ای برای فتح و نه حقیقتی برای کشف که زندگی،فعل خودش را دارد،زندگی برای کردن است!
اما تفاوت میکردیم و من از تنهایی ترسیدم مثل همیشه که از تنهایی میترسم،از خوابهایم و از ناخود آگاهم!
بعدترش به تو گفتم که دلم شکست و راستش را بخواهی بعله،دلم شکست..اخر چرا فکر میکنی مردها فقط به درد خوابیدن میخورند؟!آنها هم همین فکر را میکنند و تازه انها به خودشان حق بیشتری هم میدهند،به صورت تاریخی این فکر را میکنند.انها هم همین فکر را میکنند چون هیچ کداممان نمیدانیم  از همدیگر..هیچ نمیدانیم از یکدیگر!
فکر میکنم رابطه بیشتر از این حرفهاست،انجا هم بهت گفتم که نه..اخر این حرفهایی که تو میزنی خیلی ترسناک است دختر،یک چیزهای خیلی خوبی هم گاهی توی این زندگی هست،یک لحظاتی،یک حرفهایی..رابطه هم میتواند یکی از آنها باشد،اصلا خودت خیالش را بکن چه خوب میتواند باشد..میدانی حق هم داریم ها..اما گاهی نیمه ی پر را که نگاه میکنیم فکر میکنیم درحال رویا دیدنیم!اما گاهی هم حقیقت دارد.
رابطه به نظرم میتواند خیلی هم خوب باشد،انقدر خوب که به حساب هم بلند شید و بروید دووووور دور از همه!
..اما از آرتیست شدن از زندگی ..از همه چیز که بگویم..هزار بار گفته ام..هیچ فرقی بین تنهای همه ی ما نیست،همه ی انسانها همه جا همه وقت..هیچ وقت تنم بی درد نمیشود تا وقتی که حتی یک نفر درد میکشد یا احساس آزادی...میخواهم بگویمت که وقتی این طور خارج از خودم به دنیا نگاه میکنم میبینم که ...چیزی برای خودم نمیخواهم..میبینم که دنیا شوخی تر از همه ی اینهاست..یک باری نوشته بودم..دنیا یک شوخی فانتزی کمی فلسفی و عاشقانه است برای من!
فلسفه اش هم بگذار به حساب همان 4 تا کتابی که خواندیم و این تمنای هنر درست کردن..مه البته یک تناقض است..به نظرم هنر ...یک تنفس است برای انسان..هنر یک گریزی است به عمق زندگی جدا از خون..جنگ..فلسفه..جدا از حرفهای مفت و چیدمان های الکی...هنر تعرف محض صداقت است..حقیقت...آنوقتهایی که احساس بهتری داری..به ادم بودن!هنر یک لحظه از انسانیت لذت بردن است..به نظرم این صغری کبری چیدن ها و این همه سبک بازی و فلسفه های مضحک هنر را به مسقره گرفته اند..هنر سادگی است!
و خوب هم میدانی ارتیست شدن..یک دستور مشخص ندارد که انجامش دهیم و هیچ راه تضمینی ای هم نیست..اصلا این مسئله نباید به ذهن کسی خطور کند..که اگر کرد..مسقره است..این ادم اصلا حالت را به هم میزند خودش به تنهایی..حالا چه برسد به کارها و اثار و هنرشان..!
نمیدانم دیگر..بیشتر از این به ذهنم نمی اید..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر