۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

هر چیزی ممکنه!

یکی نیست بگه من چرا باید این شب آخری سرما بخورم؟!تنم درد میکنه،مریضی مثل یک جریان نیمه جامد و لزج توی تنم در حال پخش شدنه..احساسش میکنم که از بازوهام پایین میره و میرسه به نوک انگشتام..مثل رانش از درون یک ستاره..توی خودم فرو میریزم!
توی این دنیا چی هست که اگر تموم بشه امشب دلم براش میگیره؟ کی هست که میخوام کنارش باشم این شب آخر؟!کدوم آرزوی به انجام نرسیده من رو حسرتناک میکند؟
صحنه ای که درش پذیرش آخر دنیا رو توی چشمام میبینم صحنه ی جالببیه...یه جایی طرفای شمال کره ی زمین..هوا گرگ و میش قطبی است در آمیخته در شفق های رنگارنگ..تنم گرم است،شاید از زیادی مشروب شاید از آغوش او،شاید از پالتوی گرم قطبی ام!او را کنار دریاچه پیدا کرده ام،امشب اولین و آخرین شب آشناییمان است!این بهترین رابطه ایست که میتوان داشت..حتی نامش را نمیدانم و نامم را نمیداند!

مدتی بود خودم را تصور میکردم،نمیتوانستم تصمیم بگیرم که لباسهایم را در بیاورم یا نه،نمیتوانستم تصمیم بگیرم که دوش آب باز باشد یا نه..نمیتوانستم هیچ کاری بکنم،گریه میکردم..گریه میکردم!

همیشه وقتی فکر میکنم که اگر بخواهم خودکشی کنم چه کار میکنم،به تیغ فکر میکنم به رگ های گشوده شده ام، فوران خون!
هیچ وقت تصور نمیکنم که خودم را از جایی پایین بیاندازم..وسطش آدم پشیمان میشود،آخرش هم آن صحنه ای که روی زمین مچاله و له و لورده شده ای تا حدی از شدت خشونت و چندش آور بودن مضحک میشود..و وقتی چند سال بعد به نبودنت عادت کردند به ان لحظه که شبیه گوجه فرنگی شده بودی توی آشپزخانه میخندند!
به قرص و دارو هم فکر نمیکنم معلوم نیست چند تا از چی باید بخوری..یک جوری هم از سر لجم با دکتر ها سرچشمه میگیرد اصلا دلم نمیخواد نقشی در مردنم داشته باشند..هرچند که خیلی ها را تا حالا به کشتن داده اند،همین دکترها!

اما گشوده شدن رگ ها و پاشدن خون قرمزت روی دیوار،رنگ گرفتن تنت،بدنت که بدون خون سفید و لخت شده!فقط یاد ادیپ میافتم یاد اسطوره های باستانی ..به یاد شرافت!و میدانی هر چند سال بعد حتی اگر نبودنت فراموش شده باشد،این صحنه فقط اسطوره ای ست،نه مضحک نه ترسناک و نه چندش آور!

سندرم زنگ تلفن دارم،خیلی ها دارند،یک بیماری شایع حاصل مدرنیسم است..تلفن هزاران بار توی سال زنگ میخورد آنقدر عادی است این زنگ خوردنش که همه چیز عادی است!اما همیشه هر وقت که زنگ میخورد فکر میکنم اتفاقی افتاده،میترسم..هر بار برای شنیدن هر آن چیزی آماده میشوم!اما گاهی هم تلفن خبر خوب میدهد!تلفن را دوست دارم..زیاد دوست دارم!

هرچه فکر میکنم نمیفهمم چرا سرما خورده ام!24 ساعت تمام است توی خواب و بیداری ذهنم فقط درگیر این است که چرا!هیچ دلیلی ندارد خب!
خب من فقط بدانم چرا...میخواهم پیشگیری کنم به جان عزیزت!انصافه ؟انصافه آدم بیدلیل سرما بخوره اونم اینقدر سخت و دردناک و هیچکی هم بهش نگه چرا!؟
نه به خدا این نیست عدالت علی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر